نمیدونم ولی اینبار دلم واسه خودم تنگه
کسی که با خودش انگار یه عمره داره میجنگه
منم اون قهرمانی که تموم قصه ها میگن
یه وقتا قصه هاشیرین گاهی هم بدجوری تلخن
«من از دیوونگیم چیزی نمیبینم تو آیینه
مثل ماهی که تو دریاست ولی اونو نمیبینه!
توی هر نقطهای باشم همونجا مرکز دنیاست
یه قطره اشک میریزم به چشمم مثل یک دریاست!»
حسابم با هم صافه دروغی نیست تو کارم
ولی یه عمره بدجوری به احساسم بدهکارم!
سرم روی زانوهامه و با این تاریکی درگیرم
خودم رو این دفعه محکم توی آغوش میگیرم