سلام من به نفسهایت
به موج مشکی موهایت
کسی نیامده به جایت
فدای خنده ی زیبایت
“در این قفس که اسیرم
تویی که حس نجاتی
به چه زبان بگویم
انتِ حلاوة حياتي
در این سکوت غریبه
تو آن صدای نجیبی
بخوان به گوش دل من
انا اُحِبُّکْ یا حبیبی”
همیشه تشنه ی دیدارم
چه سرخوشم که تو را دارم
در این زمانه ی بی رحمی
مرا چه ساده تو میفهمی
چه دوستها که دشمنم بودند
چه زخم ها که بر تنم بودند
چه حرفها که بر دلم ماندند
شکستم و سری نچرخاندند
سلام من به نفسهایت
به موج مشکی موهایت
کسی نیامده به جایت
فدای خنده ی زیبایت
“در این قفس که اسیرم
تویی که حس نجاتی
به چه زبان بگویم
انتِ حلاوة حياتي
در این سکوت غریبه
تو آن صدای نجیبی
بخوان به گوش دل من
انا اُحِبُّکْ یا حبیبی”
همیشه تشنه ی دیدارم
چه سرخوشم که تو را دارم
در این زمانه ی بی رحمی
مرا چه ساده تو میفهمی
چه دوستها که دشمنم بودند
چه زخم ها که بر تنم بودند
چه حرفها که بر دلم ماندند
شکستم و سری نچرخاندند