من اولین روز دی ماه
تو اولین بارش برفی
من یه شاعر، خالی از واژه
تو یه دیوان ،پُر از حرفی
من هوای زیر صفر درجه
وسط جاده خالی از آدم
تو انعکاس صدای خُدا
وقت خاموشی نبض قلبم
بزار سهم منم از تو
یه وقتا دیدنت باشه
بره بالا تب چشمات
که توی قلب من جاشه
تو بارانی و من دریا
نزار بی حس تو باشم
بزار با موج دلتنگی
تو آغوش خودت گم شم
تو صعودِ حسّ بی وقفه
من سقوط آزادِ بی زنجیر
بین ما ارتفاع یک دوری
دست تو معجزه ی تقدیر
من یه دردم معلّق تو هوا
یه هراسِ عجیب بی پایان
تو مسیحای آخر یک شعر
نفست شروع یک باران
بزار سهم منم از تو
یه وقتا دیدنت باشه
بره بالا تب چشمات
که توی قلب من جاشه
تو بارانی و من دریا
نزار بی حس تو باشم
بزار با موج دلتنگی
تو آغوش خودت گم شم